گاهی با خودم میشینم و حرف می زنم. همیشه به گله و شکایت میرسه اما اگر این کار رو نکنم احساس خالی بودن میکنم. انگار اگر این کار رو نکنم نمیفهمم با خودم چند چندم. حداقل فکر میکنم که میفهمم چند چندم. صحبت از درس و پایان نامه و مامان بابا و داداش و زن داداش و دوست و رفیق. کتاب خوندن و فیلم دیدن. مدتیه حس میکنم جریان زندگی منو به با خودش می بره یعنی دست من نیست من برنامه ای ندارم. صرفا شدم اون لیست آرزوها و پلن هام. بدون اجرا. ربطی هم به کرونا و خونه بودن نداره. خونه بودی زمان بیشتری برای خوندن زبان انگلیسی داشتی بهونه نیار. اما زبان هم بهونه است درد تو اینه که مطالعات و ریسرچ های دندان پزشکی ات رو محدود به امتحان و انتظارات استاد کردی با اینکه میدونی کافی نیست. عمل یک چیز دیگه است. بازیابی اطلاعات و به کارگیری شون یک چیز دیگه. حقیقتا و در بطن داستان از آینده میترسم. از آینده ای که به ضعف هام پی میبرم. مگه ایراد داشتن چه ایرادی داره؟ من اصولا این طوری بودم که از اینکه اشتباه کنم ناراحت نمیشم از اینکه از قبل نتونستم جلوش رو بگیرم ناراحت میشم.