متنی که در ادامه متن آوردم رو خودم سرلوحه کارم قرار دادم.
قسمتی از کتاب هنر شفاف اندیشیدن:
پاپ از میکل آنژ پرسید:«راز نبوغت را به من بگو. چگونه مجسمهی داوود، شاهکار تمام شاهکارها، را ساختی؟» جواب میکل آنژ این بود «ساده است. هر چیزی را که داوود نبود تراشیدم.»
بیاید صادق باشیم. ما به درستی نمی دانیم چه چیزی عامل موفقیت ماست. نمی توانیم به دقت بگوییم چه چیزی خوشحالمان می کند. ولی با قطعیت میتوانیم بگوییم چه چیزی موفقیت و شادی ما را نابود میکند. این درک، با وجود سادگیاش، بسیار اساسی است. دانستن منفی(شناخت نبایدها) بسیار قدرتمندتر از دانستن مثبت(شناخت بایدها) است. شفاف اندیشی و زیرکانه عمل کردن به معنای به کارگیری شیوهی میکل آنژ است: بر داوود تمرکز نکن. به جای آن، بر هر چیزی که داوود نیست تمرکز کن و آن را بتراش. در مورد ما: تمام خطاها را کنار بزن. در این صورت شفاف اندیشی ظاهر می شود. رومی ها، یونانیها و متفکران قرون وسطا عبارتی برای این نگرش داشتند: vianegative. به معنای مسیر منفی، مسیر چشم پوشی، حذف کردن، کم کردن. اندیشمندان موحد اولین کسانی بودند که در مسیر منفی قدم برداشتند: ما نمیتوانیم بگوییم خدا چیست؛ تنها می توانیم بگوییم خدا چه چیزی نیست. کاربرد امروزی آن این چنین میشود: ما نمیتوانیم بگوییم چه چیزی موفقمان می کند. تنها میتوانیم چیزهایی را مشخص کنیم که مانع موفقیت ما میشود یا نابودش میکند. نیمهی منفی ماجرا، یعنی خطاهای فکری را حذف کن تا نیمهی مثبت خود عهدهدار کار شود.